تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 20:23 | نویسنده : صبا

 



تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 20:22 | نویسنده : صبا

 



تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 20:17 | نویسنده : صبا

 جملات زیبا گیله مرد



تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 20:12 | نویسنده : صبا

 

 
و اين بار نوبت من است...
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....

سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!


حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!




تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 20:2 | نویسنده : صبا

 سلام چطورید؟بابا پیام بزارید یهو!!!!



  • قالب وبلاگ